مى گفت: «خودم را مى كشم یا زخمى مى كنم تا مرا به عقب بفرستند»
تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 65
بازدید دیروز : 510
بازدید هفته : 782
بازدید ماه : 3112
بازدید کل : 73126
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 65
:: باردید دیروز : 510
:: بازدید هفته : 782
:: بازدید ماه : 3112
:: بازدید سال : 23310
:: بازدید کلی : 73126
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

كشاورز بود. چون خیلى شر بود، فرستاده بودنش منطقه. مى گفت: «خودم را مى كشم یا زخمى مى كنم تا مرا به عقب بفرستند». با شهید غلامى آشنا شد. شهید غلامى از او پرسید: «چه كار مى توانى بكنى؟» نتیجه این شد كه آشپزى كند. مى گفت: «من كشاورزم و درآوردن چغندر از زمین و درآوردن شهید از خاك، هیچ فرقى براى من ندارد». رفته رفته با شهدا مأنوس شد. چنان عاشق شهدا شده بود كه گریس به دست، هفت كیلومتر راه را مى رفت پاى بیل میكانیكى، تا كار تفحص به تأخیر نیفتد. دست به قلم شده بود و چنان درباره شهید مى نوشت كه باور نمى كردى این سرباز، سیكل هم ندارد. هر كارى مى كردیم، مرخصى نمى رفت. سخت كار مى كرد. مى گفت: «مى ترسم نباشم و شهیدى زیر خاك بماند. یا یك شهید پیدا شود و من نباشم.» كسى كه جنگ را ندیده نمى داند استخوان شهید چیست. دست به این استخوان زدن، دل و جرئت مى خواهد. خیلى ها مى گفتند آلوده به شیمیایى است و ممكن است هزار نوع مرض بگیرى. وقتى شهید را از خاك بیرون مى آوردیم، پلاك را مى گرفت، مى بوسید و به سر و صورتش مى كشید. این همان سربازى است كه تا دیروز مى خواست با زخمى كردن خود به عقب بازگردد. یاد نمى آید كه یكى از این سربازها موقع رفتن و گرفتن پایان خدمت، با اشك از تفحص نرفته باشد. التماس مى كند بمانند و آنها را به عنوان نیروى بسیجى نگه داریم.




:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1064
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام»
شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند
شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند
هفت شهیدی که با قیچی‌های بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند
دیگر دنبال آب نبودیم . « شهید ابوالفضل ابوالفضلی»
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود
عکسی خندان از امام خمینی(ره) تو جیب شهید گمنام...
دیدیم روی پیشانی یک شهیدروئیده اند
راهی بازار شد.مثل دیوانه ها شده بود.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان میداد
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.